نامه های آخر

هر کسی قبل از مردن یه حرفایی داره!

نامه های آخر

هر کسی قبل از مردن یه حرفایی داره!

سلام
من یه دختر معمولی ام.
ولی تصمیم دارم یه کار غیر معمولی بکنم!
کامنت هایی که دارای محتوای بازدارنده باشن، به سرعت پاک میشن!
پس حواستونو جمع کنین!‌ فقط میتونین سوال بپرسین. فقققققط همین!
چون من هدفم اینه که به آدمای مثل خودم کمک کنم.
برو که رفتیم!

بایگانی

آخرین مطالب

از ما چه میماند؟

چهارشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۰۳ ب.ظ

دیشب که توی رخت خواب دراز کشیده بودم و نور سفید چراغ از توی کوچه به صورتم میتابید، داشتم فکر میکردم که بعد از مرگم، پدر و مادرم باید از چه چیز من یاد کنند؟ چه چیز من تا ابد ولشان نمیکند؟ خب اگر محمد یکهو بیفتد و زبانم لال بمیرد، کلی چیز هست که آنها میتوانند درباره اش صحبت کنند. درباره این که چقدر پرتلاش بود. چقدر درسخوان بود. چقدر خوش قلب بود. ( البته آنها اینطور فکر میکنند) چقدر میرفت خرید و دو تا دانه نان میگرفت و ما هزار بار قربان صدقه اش میرفتیم! وارد این بحث نشوم بهتر است. خلاصه که محمد یک عالمه ویژگی بارز برای پدر و مادرم دارد. اما من چطور؟ یک فاطمه غلامی معمولی. مثل همه فاطمه های غلامی معمولی. اصلا کسی به من نگاه نمیکند. اصلا کسی به من فکر نمیکند.

باید یک کار جالب قبل از مردنم انجام بدهم. یک کار خیلی مهم خیلی خوب. باید کاری کنم که پدر و مادرم در آن قسمت از مجلس عزاداری که همه درباره حیف بودن طرف حرف میزنند، حرفهای دهن پرکنی داشته باشند. آخر من در این مدت کوتاه چه طور اینهمه کار بکنم؟!

راستی، نگفتم؟ میخواهم روز تولدم کار را تمام کنم. تراژیک تر از این نمیشود. البته امسال هم مثل سالهای قبل بعید میدانم حتی تبریکی بهم بگویند. البته واقعا اگر یادشان بیندازم میگویند. بابا میگوید تولدت مبارک دخترم... به به.. به به... مامان که بغلم هم میکند. ولی خب خیلی زحمت میکشند! همه معنی تولد این است که بدون این که تو چیزی بگویی چند نفر آدم در آن روز به خصوص به تو فکر کرده اند و کارهایی برایت انجام داده اند.

در اینجا برادرم میگوید:‌ من که میگم باید از همون اول زنده به گورش میکردیم. نمیدانم این حرف را از کی یاد گرفته ولی روزی هزار بار میگوید و هیچ کس هم بهش نمیخندد اما باز ادامه میدهد. البته احتمالا دفعه اول که گفته است یک نفر به او خندیده است. هه. همه بچه خرخوان ها اینطوری هستند. خیال میکنند فرمول زندگی را پیدا میکنند و بعد همه جا میتوانند از آن استفاده کنند.

البته پارسال که رفته بود دانشگاه و مثلا دور بود و اینها، به گوشی مامانم اس ام اس داده بود که به فاطمه تبریک بگویید. این را هیچ وقت یادم نمیرود. از وقتی رفته تهران دارد کم کم آدم میشود. نمیدانم شاید امسال هم تبریک بگوید. ولی احتمالا تا ساعت ده یازده صبح که او بخواهد یادش بیاید، دیگر دیر شده است.

میدانید آدم باید دوراندیش باشد. به نظرم نصفه شب مردن خیلی باکلاس تر است نه؟‌ یا این که... نه میدانید دلم میخواهد قبل از مردنم راحت بخوابم. یک شب با آرامش. به امید این که فردا بالاخره رویایم را عملی میکنم. مثلا پنج و شش صبح بلند شوم و کار را تمام کنم. البته در مورد چگونگی کار ایده های جالبی روی کاغذ آورده ام که فعلا اینجا درباره اش حرف نمیزنم. میخواهم یک خورده درباره اختراع و اینها چیز یاد بگیرم تا ببینم چه میشود. اما درباره زبان کاملا مطمئنم: 23 دی ماه. صبح زود.

نمیدانم چه کاری میتوانم بکنم که مامان و بابایم همیشه توی ذهنشان بماند. شما اگر مامان و بابا بودید چه کاری حالتان را خوب میکرد؟ البته میدانید یک چیز دیگری هم این وسط هست. آن هم این که من دارم این کار را میکنم که یک جورهایی حال آنها بد شود. اما... الآن واقعیتش این است که این کارهای حال خوب کنک را هم میخواهم به همین خاطر انجام دهم که بعدش یادش بیفتند. و بیشتر... زجر بکشند. آره؟ نه واقعا. نه.. نه من فقط میخواهم دلشان به چند تا خاطره خوب از من خوش باشد. پیش خودشان فکر کنند لااقل چهارده پونزده سال بچه مان زندگی خوبی داشت و کارهای خوب میکرد ولی یکهو زد به سرش.

نمیدانم چه کاری. ولی میخواهم قبل از مرگم کارهای خوب بکنم.

 


۹۷/۰۵/۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه غلامی

نظرات  (۱)

عیدتون مبارک (:
پاسخ:
:(((

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی