احتمالات ممکن
· «وقتی قرص را خوردم پشیمان شدم.» این جملهای است که حدود ٩٠درصد از کسانی که به دلیل مسمومیت با قرص برنج به بیمارستان آمدهاند میگویند. اما فاصله این ندامت تا مرگ کمتر از چند ساعت است. قرص برنج پشیمانی ندارد. از گلویت که پایین میرود مثل طاعون وجودت را تسخیر میکند. تشنهات میکند اما آشامیدن آب اثر آن را چند برابر و سرعت عملکردش را شدت میدهد. اینکه هوشیار باشی و رفتهرفته مرگ تکتک اعضای بدنت را حس کنی دردناکترین نوع مرگ است. ارگانهای بدن یکییکی میمیرند و تو درحالیکه چشمانت باز است برای آخرین لحظههای ماندن در این دنیا مبهوت تلاش اطرافیانت هستی. دکتر حسنیان پزشک بخش مسمومیت بیمارستان لقمان که از تشریح جزییات مرگ دردناک با قرص برنج خودداری کرد در گفت و گو با «شهروند» گفت: «اطلاعرسانی و تولید خبر در جراید گاهی نتیجه معکوس دارد و میتواند کسانی را که پتانسیل یا تصمیم به خودکشی دارند به انتخاب نوع روش آن ترغیب کند.» مرگ بر اثر مصرف این قرص با توجه به دوز مصرف، چینی بودن قرص یا مقاومت بدن فرد مصرفکننده، ممکن است بین سه ساعت تا چند روز طول بکشد.
· در بیمارستان لقمان تهران، مستقیم میرویم به بخش مسمومیت و مراقبتهای ویژه؛ جایی که میگویند خیلی از افراد قربانی قرص برنج را به این بیمارستان میآورند. یکی از قربانیان این قرص مرگبار، خانمی میانسال است. بدنش متورم شده است و بوی بسیار بدی شبیه بوی ماهی گندیده از او متصاعد میشود.
یکی دیگر از قربانیان از درد به خود میپیچد و بلندبلند گریه میکند. مدام میگوید «غلط کردم»، «کمکم کنید»، «نمیخواهم بمیرم». پرستار رو به من میکند و میگوید: حتی یک مورد خودکشی با قرص برنج هم ندیدهام که فرد بعد از خودکشی از کرده خودش پشیمان نشده باشد.
اینها نتیجه مطالعات امروزم بود. در واقع به نتایج جدیدی رسیدم. نتایجی تلخ و ناامیدکننده. میدانید، خدا موقعی که داشته ما را می آفریده، داشته سعی میکرده یک چیز خوبی بیافریند دیگر. به خاطر همین هم ما را یک جور آفریده که هر جوری هست زنده بمانیم. این نتیجه ای هست که من گرفته ام! خسته نباشم!
به نظرم خدا خیلی بی فکری کرده که ما را هم مثل بقیه موجوداتش تصور کرده. فکر کرده مثلا ما هم مثل میمونها یا شیرها یا مورچه ها همش عین خر تلاش میکنیم تا زنده بمانیم و نمیریم. اصلا چرا باید خواسته باشیم بمیریم؟ شکار که هست. محل زندگی هم که هست. آب و آفتاب و هوا و... دیگر چه میخواهند این بندگان من؟
عین بابای من است. خدا را میگویم. بابایم وقتی عصبانی میشود میگوید چی میخواستی که نداری؟ هی مقایسه میکنی با بقیه؟ مردم نون ندارن بخورن اون وقت تو غصه میخوری که چرا جای باحال نمیریم. جای باحالم که ما نمیدونیم یعنی چی... اصلا تو...
بگذریم! فعلا کتاب خاطرات را میبیندیم و می آییم سراغ همین حالا. داشتم میگفتم. خیلی درباره انواع داروهای مسکن و اعصاب و سردرد خواندم. حتی دیدم که با استامینوفن خودکشی میکنند. ولی هیچ کدام راحت نیست. اتفاقا خیلی هم سخت است. اگر آتش گرفتن یک چیزی است که از بیرون هم مشخص است، قرص خوردن یک اتفاق درونی خیلی دردناک است. نه. نمیتوانم. نمیدانم آن سم کره ای که ملکه میخورد چی بود. اینقدر راحت نفسش بند آمد و مرد. پیدا نمیشود.
میدانید، داشتم فکر میکردم باید یک دستگاهی چیزی باشد برای کسانی که واقعا تصمیمشان را گرفته اند و میخواهند کار را یک سره کنند. یک چیز جمع و جور ساده که کار را راحت کند. گمانم میتوانم چیزی بسازم. اگر در بیاید شاید بعد از من هم شما بتوانید استفاده کنید! نمیدانم کجا میشود گذاشتش. احتمالا آن را منهدم خواهند کرد. ولی نمیدانم شاید هم اصلا برادرم آن را برای خودش برداشت. وای نکند یک روز خودش خواست آن را استفاده کند؟ ای بابا...
ولی من بیخیال نمیشوم. فعلا این تنها راهی است که دارم. باید فکر کنم ببینم چطور میتوانم دستگاه مربوطه را درست کنم.
ما برای زنده ماندن به چیزهای زیادی نیاز داریم. اگر حتی یکی از آنها نباشد، ما دیگر زنده نیستیم.
اگر یکی از اینها به ما نرسد...
اکسیژن
خون
آب
غذا
ما میمیریم. حالت دیگر هم این است که خواسته باشیم همه چیز را نابود کنیم. یعنی به جای نرساندن یکی از چیزهای ضروری، سمی چیزی به بدن برسانیم.
قرص
آتش زدن
شوک الکتریکی
حالا فکر کنید اگر همه اینها با هم ترکیب شود، در یک لحظه، به نظرم میتواند شدت و طول درد را کم کند. ولی بدی اش این است که من هیچ وقت در عمرم برای هیچ چیزی برنامه ریزی نکرده ام. در واقع همیشه برنامه ریزی شده ام. چه کار میتوانم کرد؟!
منتظرم مدرسه ها باز شود و با مشاورمان صحبت کنم. نه که بگویم چه کار میخواهم بکنم ها! نه! فقط میخواهم یک کمی بپرسم برای اختراع و ایده و اینها چه کار باید بکنم.
دلهره: از زبانم در رفت و یک چیزهایی به لیلا گفتم. او هم پیله کرد و من گفتم که وبلاگ درست کرده ام. اه. چقدر خنگم. چرا نمیفهمم کی باید چی را بگویم. آنقدر فکرم را درگیر کرده بود که هر چه میگفت از پشت عینک خودکشی باهاش صحبت میکردم. البته آدرس اینجا را ندادم و پیچاندم. یعنی ممکن است پیدا کند؟ نه... فاطمه غلامی توی اینترنت ریخته... میترسم... اگر همه چیز را برملا کند افتضاح میشود. افتضاح.